سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تمنای وصال

یادته؟ گفتم نرو،

یادته؟ گفتی نگو،

یادته؟ گفتم بمون،

یادته؟ گفتی تموم...

 

نه جدایی بود، نه پیوند،

نه آزاد و نه دربند،

حیرتِ بود و نبود

نه اشکی و نه لبخند...

 

این تو، این آرزوهات،

با همه شبا و روزات،

با دل شکسته من،

توی قاب سبز چشمات...

 

بعدشم موندم و تردید،

تشنه یه جرعه امید،

توی گرداب گذشته،

نمیشد آینده رو دید...

 

نه میشد پشت کرد به امروز،

نه میشد زل زد به دیروز،

نه تو این همه هیاهو،

میشد گفت: خسته م هنوز...

 

یه روز یه صدایی انگار،

وقتی خواب بودم یا بیدار،

گفت: بگو خدا نگهدار،

به سلامت، بی امید دیدار.

                                                    سحر 


ارسال شده در توسط سحر